ايستاده در رنگين كمان

ساخت وبلاگ
مدتیه که متوجه شدم که مزه خاطراتم اکثرا مال قبل ۲۴-۲۵ سالگی ام هست. بوی باران و درخت، بوی اردیبهشت خیابان های شهرک است با اقاقی های بنفش، وقتی داشتم بدو میرفتم مدرسه تا به اجرای سرود انقلابی دهه فجر کلاس چهارم برسم. یا مسیر سبز با نسیمی سرد یادآور کوچه باغ های تفرش است وقتی تو راه گلی باغ دایی عباس بودیم. بعضی جاده ها یادآور مهزاد، فهامه، و مهرنوش است، آندره بوچلی همیشه نسترن را یادم می اورد، یا بعضی اهنگ ها یک‌ نماهایی از فرناز. یک عکس هایی در ذهنم مرا میچرخاند و میبرد سر تخت طاوس، زیر تابلوی سر میداماد، خیاطی سر میدان محسنی، زیر پل حافظ یا زیر پل کریم خان و راهم میندازد که بقیه خیابان را بالا بروم. تویشان بابا هست، مامان جوانتر است و بچه های مهمانی دوره ای و اکیپ کوه مان پر رنگن و یاشار از در شیشه ای آزمایشگاه احتراق با صورت خوش قیافه اش سرش می چرخاند و من را می بیند. عمو علی و خاله هنوز طلاق نگرفته اند و مادرجون گردنش به سختی روی سینه اش نیست، شبها ورزش می کند و کرم نیوا میزند به صورت هنوز جوان و در قاب موهای طلاییش. همه خاطرات هم لزوما شاد نیستند، تو بعضی هاش من خودم را دوست ندارم، و توی بعضی هاش نور خورشید را می شود دید.انگار خاطرات بعدشان «اولین نماینده حس ها» نیستند. و این خیلی عجیب است، چون من در این ۱۵ سال بعدی مهاجرت کردم، تنهایی زندگی کردم، خانه خودم را داشتم، توی رادیو کار کردم، ازدواج کردم، با یاشار خانه اول و دوم و سوم مان را ساختیم، جاهایی که آرزویشان را داشتم دیدم، مدیر شدم، بچه دار شدم و ده ها کار کوچک و بزرگ دیگر. + نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت 20:58  توسط نیلی  |  Adb ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 ساعت: 23:13

امروز "جف" که رییس یک گروه دیگه در دپارتمانمان بود از گروه رفت. جف عملا بهترین و شاید تنها دوستم سرکار بود. بیشتر بچه های دپارتمان ما دوست داشتنی اند و با من خوبند، ولی آدم رو به چشم رییس می بینند تا دوست، مرزی که قابل برداشته شدن نیست.با جف تقریبا با هم مدیریت رو شروع کرده بودیم، با هم از پس آدم های دیوانه دپارتمان بر اومده بودیم و مسیر تغییرات شدید شرکت و ترس هاش رو طی کرده بودیم. امروز دیدم که جف تنها کسی بود که وقتی کارمندی اذیت میکرد میتونستم پیشش دردل کنم و با هم به بدبختی هامون بخندیم. تنها کسی بود که انقدر آدم ها رو شناخته بود که پشت نقشه ها و حرف ها، نیت و دروغشون رو بدونه و مجبور نباشی تاریخچه داستان های آزار دهنده رو تکرار کنی. کنار همه اینها، آدم مگه چند بار میتونه دغدغه ها و غرهای سرکار رو برای دوستان خارج کار یا حتی همسرش تعریف کنه. اون رفتار آزاردهنده سرکار که هر روز روح آدم رو می خراشه، برای آدم خارج از اون محیط چیز ناچیزیه که به راحتی قابل حل یا نادیده گرفته شدنه.امروز دیدم که دیگه چنین دوستی رو ندارم و دلم گرفت. جالب بود که در یک سرچ کوتاه در اینترنت دیدم که از دست دادن دوست نزدیک سرکار واقعا موضوع دغدغه برای آدم هاست. حتی کسانی برایش مراحل پذیرش تعریف کرده بودند. البته فکر میکنم این تعریف مراحل دیگه لوس بازی بیش از حده، ولی به هرحال نشونه اهمیت موضوع برای آدم هاست. + نوشته شده در  جمعه ۲۹ مهر ۱۴۰۱ساعت 20:58  توسط نیلی  |  ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 63 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 19:30

تصور اینکه یکسال تو خونه بشینم و بچه داری کنم عذاب من بود. اینکه توی دنیایی که همه دارند به سرعت تغییر می کنند، من توی حوضچه ای اموراتم رو بگذرونم وحشتناک به نظر می رسید. آسون هم نبود و نیست البته که توصیف روز ادم باشه بچه بیدار شد، غذا خورد، این تعداد بار خوابید یا نخوابید، این تعداد بار پیپی کرد با نکرد، با گریه یا بی گریه خوابید، به اضافه ی انجام دادن فقط یک کار در روز یا بیرون رفتن هر چند وقت یکبار. در کنار این انگار تعریف هویت آدم از دهها چیز تبدیل میشه به مادر، مادری که وظیفه ش شیر دادن و خوابوندن و تربیت یک نوزاده، که زیاد هم کنترلی روی هیچ کدوم نداره و هربار که یکیش کار نمیکنه انگار ادم در اون زمینه مردود شده. البته فکر میکنم دینامیک رابطه من با رایان بعد از ۶ ماه متفاوت شد، شاید چون قبلش تعامل ادم با بچه خیلی پسیوه. ولی بعد از ۶ ماهگی ارتباط به تدریج عوض شد، از مکث ها و لبخندها و نگاه های وسط شیر خوردن، تا خندیدن بیشترش به حرف ها و کارهای با نمک، و دیدن اینکه اطرافش رو میفهمه و اینکه هر روز چیز جدیدی یاد می گیره.دیروز یهو اومد سرش تکیه داد به بغلم و خندید و با زبان خودش حرف زد. فکر کردم عملا این چه خوشبختی ‌و شانسی بود که من داشتم که بتونم یک سال مرخصی بگیرم و بزرگ شدنش رو ببینم و اون بتونه یک سال با پدر و مادرش باشه توی خونه. و اینکه ادم ببینه دنیا میتونه بدون حضور اون کار کنه و بعد هم دوباره به خودش اضافه ات کنه. انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته. + نوشته شده در  سه شنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۱ساعت 11:14  توسط نیلی  |  ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 103 تاريخ : سه شنبه 10 آبان 1401 ساعت: 14:51

من عاشق اینم‌که وقتی شهر جدیدی میرم کوله پشتی ام رو بندازم و برم تا ته کوچه های شهر رو بگردم. عاشق اینم که همین کار رو با تهران بکنم و همه جزییاتی که میشناسم و نمیشناسم رو دوباره مزه مزه کنم. ولی عصر و امیرآباد رو پیاده گز کنم و برم توی کتاب فروشی ها و کافه ها. هر جمعه برم کوه های شمال تهران تنهایی یا با یک دوست. نمیدونم کی یا آیا دوباره بشه این کار رو بکنم با بچه... + نوشته شده در  چهارشنبه ۵ آبان ۱۴۰۰ساعت 12:2  توسط نیلی  |  ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 135 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:56

رایان رو گذاشته بودم توی ماشین که یک کلاس موسیقی بچه ها ببرمش و داشتم توی خیابان ها میگشتم تا کمی بیشتر بخوابه. فکر کردم برم طرف خانه دوریس و محله یهودی ها. دوریس البته مسیحی بود، شوهرش خیلی زود فوت کرده بود و خودش پسر و دخترش را بزرگ کرده بود. وقتی پیر شده بود بچه هایش تصمیم گرفته بودند که زیرزمین خانه را اجاره بدهند که دوریس در خانه تنها نباشد. اینطوری بود که من که تازه از شهر قبلی به تورنتو آمده بودم به خانه دوریس رسیدم. محله خانه دوریس قدیمی و قشنگ بود، با اینکه خود خانه کنار اتوبان بود، دقیقا پشت دیوار جذب کننده نویز اتوبان. از خیابان Avenue خواستم مسیر همیشگی را بپیچم ولی به جایش مستفیم رفتم و رسیدم به کوچه ای پر از خانه های بسیار بزرگ و درختان قشنگ. به خودم گفتم پس اینجا بودید. من از محله یهودی ها فقط قطار خانواده هایشان را دیده بودم که قد و نیمقد صبح روز تعطیل به سمت کنیسه شان میرفتند، با مردانی با ریش حنایی کز خورده که کلاه کوچک داشتند و زنان رنگ پریده که تعداد زیادی بچه داشتند و همیشه با دیدنشان فکر میکردم شما حتی از ما هم بدبخت ترید با این دینتان. یهودی ها معروفند به پشتکار و ثروت. کوچه دوریس قشنگ بود ولی ثروتمند نبود. از منی که در هرمحله راه میفتم به اکتشاف بعید بود که بعد از یک سال این محله و کوچه بالایی را ندیده باشم. بعد فکر کردم چک کنم که اوضاع خانه دوریس چطور است. خانه را از سال 2013 اجاره داده بودند. حتما دوریس طفلک آن سال مرده بود یا شاید هم دیگر برای تنها زندگی کردن خیلی پیر شده بود. با آن فامیل طولانی عجیبشان سرچش کردم که ببینم آگهی ترحیمی پیدا میکنم یا نه. از خودش جایی خبری نبود. یعنی یک دوریسی بود ولی سال 1981 مرده بود. به جایش رسیدم به دخترش ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 162 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 13:56

آمدم بنویسم تقریبا 4 هفته اس که وضعیت کار از خانه شروع شده. بعد دیدم عملا برای من تقریبا 2.5 هفته بیشتر نبوده ولی انگار مدت هاست که از شروعش گذشته. راستش به این نتیجه رسیده م که اتفاقا بر خلاف تصورم خ ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 220 تاريخ : پنجشنبه 11 ارديبهشت 1399 ساعت: 0:50

میخوانمت روزیکتاب در جستجوی زمان از دست رفته 3 بار در زندگی من خودنمایی کرده و هیچ وقت به پایان نرسیده. کتاب 7 جلدی فاخر با قرن ها تمجید در کتابخانه من نشسته و هنوز خوانده نشده. 4 سال پیش وقتی دلار هنوز انقدر گران ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 11 ارديبهشت 1399 ساعت: 0:50

به نظرم مدیریت در شرکتهایی که کارمندانش اتحادیه دارند مثل پدر مادر بودن چند بچه نوجوان میمونه. عملا قدرتی روی نوجوان بداخلاق توی خانه نداری و امیدواری که خود نوجوان متوجه وخامت اوضاع نشود. رفتار خوبشا ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 11 ارديبهشت 1399 ساعت: 0:50

کار جدیدم از ژانویه شروع می شود و با توجه به اینکه امید به گرفتن مرخصی در آینده نزدیک کم است تصمیم گرفتم که دوقلوها را تا قبل شروع کارم ببینم. شهر قل دوم شهر کوچکی است ولی فرودگاه محلی دارد. بلیطهای م ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 151 تاريخ : دوشنبه 7 بهمن 1398 ساعت: 14:26

خیلی از آدم ها وقتی راجع به مخالفتشان برای بچه دار شدن حرف میز ايستاده در رنگين كمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ايستاده در رنگين كمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fstanding-in-rainbowb بازدید : 151 تاريخ : چهارشنبه 2 خرداد 1397 ساعت: 16:15